گفتوگوی رضا دقتی
کاک یوسف:خیلی خوشحالم که همدیگر را می بینیم برای یاد آوری یک خاطره ، که خودت می دانید آن خاطره بعد از ڕاهپیمایی مریوان بود و آن موقع که تو اینکه
یادم میآید تنها کسی بودید تنها عکاسی بودید که آمدید آنجاها و در واقع با عکسهات آن حوادث را ماندگار نشان دادید.
رضا: تصویر اولی که من از فواد یادم هست همین پنج دورآخر رفتنش بود که همیشه زۆدتر از همه صبح سر ورزش بود و یکیش این بود پنج دور آخر هم بیشتر از همه می دوید تمام هم که شده بود تازه شروع میکرد نرمش کردن و دیدن این با این ابوهت و عظمت که همین داشت بدنش و اینها یکی از اولین چیزهای بود که تاثیری هستش که من از فواد جان یادم هست. بعد که بیشتر باش آشنا شدم در همان زندان دیدم که فقط مسئلهی بدن و ورزش و اینها نیستش که اینقدر قویست بلکه مثل برادر مثل واقعأ یک روح بسیار قوی داشت، یک روح بسیار قوی و صحبتهایش هم همیشه بر این اساس بود، هیچ وقت مسایل سیاسی خیلی دگم و آکادمیک به قول معروف مطرح نمی کرد، همیشه صحبت که می کرد از اینکه با مردم چه جوری باید صحبت کرد، با مردم چه جوری باید کرد، این کاری که می کنیم چقدر به مردم کمک می کند؟ همیشه این صحبتها را داشت. بعد چند بار هم یادم هست که با یک خندهای می گفت البته مردم اگر خواستند بروند همهشان بروند فیلم فارسی ببینند اینطوری نیستش که ما هم برویم پشت سرشان مثلا. منظورش این بود که تا یک حدی ارتباط روشنفکر و با مردم باید راست و درست باشد اما نه اینکه پیرو در حقیقت دنبال رو مردم به هر عنوانی باید باشد
.
رئیس زندان داخل بند شد و آمد تو اتاقی که کاک فواد بود. آن موقع رسم این بود که رئیس زندان که می آمد همه زندانیان بلند می شدند. و این کاک فواد بلند نشد همین جوری دراز کشیده بود و کتابش را می خواند و همه زندانیان بلند شده بودند حالا یک نفر آنجا وایستاده چیز که این رئیس زندان اول با باورش نشد و فکر کرد که کاک فواد او را ندیده است. یک کمی سر و صدا کرد و پاش این ور و آن ور کشید و یک خورده با زندانیان بلند حرف زد یعنی صدای من را بشنوه و بلند بشه. بعد دید کاک فواد همین جوری برگشت و نگاهش می کند و سرش روی کتابش و می خواند رئیس زندان رفت به طرفش با لقد زد به پاش که مگر نمی بینید من آمدهام اینجا! تا این آمد لقد بزند یک دفعه کاک فواد مچ پای این را گرفت و گفت هر کی می خواهید باشید باش اما من برای پای هیچ کس بلند نمی شوم. من کردم.
این که گفت من قشنگ یادم هست صورت رئیس زندان رنگش عوض شد لباش شروع کرد به لرزیدن و دیگر رفت بیرون و یک دفعه سربازان ریختن طبیعی بود دیگر فواد را گرفتند و بردند و چند
روزی هم مثل اینکه انفرادی گذاشته بودند، کتکش زده بودند، اما به هر حال اینش خوب یادم هست که بهش گفت هر چه می خواهید باش من جلو پای هیچ کس پا نمی شوم. من یک کردم. واقعیتش این است که صحبتش من را در مورد داستان کردها یک مقدار زیادی عمیقتر همین کاک فواد بود که علاقهمند کرد به مسایل کردها. خوب خبرگزاری نه تنها برای خبرگزاری فرانسه و آژانسهای خبری پاریس بلکه برای مجله نیوزویک برای خیلی از مجلههای مترقی دنیا دیگر کار میکردم و عکسهام چاپ می شد تا مسئله بانه و کردستان شروع شد. شروع اولش هم که خوب بگذریم مسئله مریوان بود و داستان جنگ بانه بود، جنگ سنندج بود، قتل عام قارنا بود، قتل عام قڵاتان بود. من تا آنجایی که می توانستم تمام این حوادث را توانستم خودم را یا از قبلش برسانم حس می کردم یک داستانی دارد اتفاق می افتد و بروم آنجا باشم تا حادثه له اتفاق می افتاد یا بلافاصله حادثه که اتفاق می افتاد. حتی خیلی وقتها می شد که تمام منطقه را محاصره می کرد ، حکومت اسلامی پاسدارها تمام منطقه را می گرفتند. اما من همیشه یک راهی پیدا می کردم. بیشتر این راه را که پیدا کردم به خاطر کمکهای بود که همین دوستهای که زندان با آنها آشنا شده بودم که می شناختند دیگر ما را اعتماد بود بین ما و آنها بودند که تا می دانستند که من تقره بستهام خبر می دادم که من میخواهم بیایم آنجا هیچ مشکلی نبود بلافاصله می دیدید که یک قرار می گذاشتند می گفتند تو برو اورمیه یا برو فلان شهر فلان قهوهخانه آنجا منتظر باشید دو نفر می آمدند دوربینهای ما را می گرفتند و بردند و بعد دو نفر دیگر می آمدند و می گفتند تو هم بیا سوار این اتوبوس شو بلاخره سر کوه و از کوهها پیاده می رفتیم تا می رسیدیم به آنجا یعنی اینها خیلی موثر بودند و تنها باری که من در منطقه فواد را دیدم زمانی بود که. ببخشید دو بار من فواد را در منطقه دیدم. یک بار مسئله شروع داستان بود در مریون بود همان اردوگاه مریوان بود که کاک یوسف هم همانجا بود نه تو هم همانجا بودید؟ و سخنرانی می کرد با بلند گو برای مردم و اینکه چه طور باید عمل بکنند. و صحبتهایش هم بسیار مسالمت آمیز بود. من خوب یادم هست که اصلا نه حالت قهر آمیز داشت صحبتهاش و نه حالت اینکه مردم را تحریک بکند. بیشتر حالت این بود که به هر حال مشکلی پیش آمده. ما باید بتوانیم این مشکل را به نوعی بین خود ما و با حکومت حل کنیم احتیاجی نیست که مسئله به خشونت و کشت و کشتار بکشد و این موقعی بود که حکومت و پاسدارها چند نفر را کشته بودند
.
کاک فواد من یادم هست خوب شد یوسف جان داستانی که میدانست گفت برای من که چگونه پیش آمده. اما بسیار متاثر شدم. چرا که به هر حال از آن کسانی که من می شناختم از دوستان کردی که من می شناختم یک کسی بود که بیشتر و مهمتر از همه فقط مسئله سیاسی بودن نبود برایش انسان بودن مهم بود.
کاک فواد به نظر من بین تمام حالا می توانم بگویم رهبرهای جنبش برای اینکه بعد از آن من تو لبنان رفتم با عرفات خیلی نزدیک شده بودم. به افغانستان با احمد شاه مسعود بودم، با بینظیر بوتو و خیلی از سران جنبشهای مختلف دنیا آشنا شدم و کاک فواد بسیار انسان بود. مطمئنم که کارهاش، صحبتهاش تاثیر که نه تنها روی من بلکه تو تمام اطرافیان خودش گذاشت به هر حال خودش هم که نبوده اما راهش ادامه پیدا می کند تا روزی که همهمان توی آن کشوری که اینقدر کاک فوئاد آباد و آزاد و سر سبز می خواستش بریم و به یاد یک رقص کردی بکنیم.