top of page

به یاد اعدامیان 3 شهریور 58، پادگان مریوان


به یاد اعدامیان 3 شهریور 58، پادگان مریوان شرح از ملکه مصطفی سلطانی، از سایت خاطرات تسخیر کننده: چیزی نگذشت که خلخالی در روز 3 شهریور از راه رسید و فوراً شروع به مجازات افرادی کرد که معتقد بود مسئول خشونتهای روز 23 تیر هستند – با این نظریه که مجازات عدم فرمانبرداری از رژیم، چیزی به جز مرگ نخواهد بود. روز پس از ورودش، یعنی 3 شهریور، خلخالی دستور اعدام نه مرد را صادر کرد. روزنامه اطلاعات گزارش کرد که مردان اعدام شده، حسین مصطفی سلطانی، امین مصطفی سلطانی، سید حسین پیرخضرانیان، سید احمد پیرخضرانیان، فائق عزیزی، علی دادستانی، بهمن اخضری، جلال نسیمی، و احمد قادرزاده میباشند. این افراد همان روز توسط جوخه آتش تیرباران شدند.

فائق عزیزی بنا به گزارشها یکی از اعضاء شورای شهر بود.[ علی دادستانی، جلال نسیمی، و احمد قادرزاده هم ظاهرا از کردهای محلی بودند. خانواده مصطفی سلطانی هم مدت مدیدی بود که به دلیل فعالیتهای یکی از برادران بزرگترشان به نام فؤاد مصطفی سلطانی که یکی از رهبران کومله بود، توسط نیروهای دولت مرکزی هدف قرار گرفته بودند – ابتدا توسط حکومت شاه و بعدأ هم به وسیله رژیم جدید. امین و حسین مصطفی سلطانی معلم بودند و در شاخه های غیرنظامی سازمان کار میکردند. امین یکی از اعضاء بود.

دو برادر جوانتر مصطفی سلطانی در حالیکه سعی داشتند در شب 26 یا 27 مرداد با اتومبیل از مریوان خارج شوند، دستگیر گردیدند. هر دوی آنها در زمان دستگیری غیر مسلح بودند. آنها همراه دو برادر دیگر کرد از مریوان به نامهای حسین پیرخضری و احمد پیرخضری، و نیز یک پزشک به نام بهمن اخضری بودند. اخضری پیشتر وارد مریوان شده بود تا داوطلبانه خدمات پزشکی انجام دهد.این مردها شنیده بودند پاسداران در حرکت به طرف مریوان هستند تا کنترل این شهر را به دست گیرند و امیدوار بودند پیش از ورود آنها شهر را ترک نمایند. اما به هر حال هر پنج تن آنها دستگیر و در عرض ٧٢ ساعت اعدام شدند.

آنها توسط کردهای محلی که اعضاء مکتب قرآن بودند و آنها را به عنوان طرفداران کومله شناسائی کردند، دستگیر شدند. این مردها را در پادگان نظامی مریوان نگاه داشتند تا خلخالی از راه برسد. هنگامی که خلخالی چند روز بعد از راه رسید، پدرشان فوراً به پادگان نظامی رفته و در باره دستگیری دو پسرش به او اعتراض کرد.

. برادر دیگر به نام عبدالله مصطفی سلطانی، به یاد میآورد که:

«خلخالی پدرم را تهدید کرد او گفت که پسران شما کافر هستند و قرآن بلد نیستند. پدرم گفت که بچه های او دانشگاه رفته و مهندس و دکتر و معلم شده اند. ٥٠ سال رژیم سلطنتی بوده و در مدرسه به بچه ها نماز و قرآن یاد نداده اند. رژیم جدید باید مهلت دهد تا یاد بگیرند. پدرم چون مرد باسوادی بود و قرآن می دانست با خلخالی جدل می کرد. او بالاخره به پدرم می گوید برو سند بیاور، فردا ساعت 5 عصر فرزندانت را آزاد می کنیم.»

اگرچه پدر حسین و امین مصطفی سلطانی همانطور که قرار گذاشته شده بود عمل کرد، اما خلخالی به قول خود وفا نکرد. وقتی روز بعد پدرشان با اسناد بازگشت، به وی گفتند که پسرانش اعدام شدهاند. وی خلخالی را پیدا کرد و به او گفت پسرانش برای دمکراسی و آزادی با رژیم شاه جنگیدند و از او توضیح خواست. عبدالله مصطفی سلطانی تعریف میکند:

«او خلخالی را یافت و با او دعوا کرد و گفت: “من سند آوردهام و تو جنازه تحویل من میدهی؟” خلخالی گفت: “خب اسلام است دیگر. حکم قرآن است. بچه هایت اگر گناهکار بودند به جهنم می روند و اگر بی گناه بودند به بهشت میروند.” اتفاقاً [اعدامها در] ماه رمضان هم بود.»

ملکه مصطفی سلطانی خواهر حسین و امین مصطفی سلطانی به یاد دارد که او و مادرش سعی کردند در روز 3 شهریور، یعنی روز قبل از اعدام برادرهایش، به دیدن آنها بروند. اما به هر حال هنگامی که به پادگان رسیدند، جمعیتی از طرفداران حکومت مرکزی در آنجا اجتماع کرده بودند. مادرش او را به خانه فرستاد و سعی کرد برادرهای او را ملاقات نماید، اما به وی اجازه ندادند. ملکه به گروهی از تظاهرکنندگان پیوست. یکی از نگهبانان زندان پرسید در میان تظاهرکنندگان چه کسی بستگانی در زندان دارد و به آنها گفت که قرار است به زودی تعدادی از افراد اعدام شوند.او با پسر عمویش به خانه رفت و به زودی صدای «شلیک بلند و طولانی گلوله ها» را شنید. او تعریف میکند که پس از شنیدن صدای گلوله:

«یکی از رفقای صمیمی حشمت آمد و گفت که نه نفر را اعدام کردند و جنازههایشان را به بیمارستان برده اند. به او گفتم تو را به خدا این را نگو و نگذار پدر و مادر من بترسند.»


bottom of page